یکهویی خواستم بروم بخوابم. همینطوری که به حرکات اغواگر صورت کوین اسپیسی خیره شده بودم fn+f4 زنان لپتاپ را خوابندم و پیرهنم را درآوردم_نکند پنجره روبرویی باز شود؟_ برای صد هزارمین با این فکر در سرم چرخید و یادم انداخت پنجره را ببندم که اول صبحی کبوتر ها باز نیایند تو خلوت کنند. چراغ را که خاموش کردم , ...ادامه مطلب
گغوناد عجیب نگاهم میکند. نشسته گوشه ی کمد روی اتاق و پاهایش را کرده قفل هم، تابشان میدهد. دو دستش را هم پیچانده به هم و گذاشته لای پایش، با قوز خفیفی، بی هیچ حسی در چشمان تیره اش، تنها دارد نگاهم میکند. نگاهش اما خیلی حرفها دارد.نگاه منتظر بی انتظار! نگاهی که میخواهد بداند چی میکنم، ولی میداند که موومان بعدی هم خالی از ابژه های فوتوریستی خواهد بود. , ...ادامه مطلب
به زایش دگرباره ی امیدچندگاه باقیست...؟, ...ادامه مطلب
چرا که لئامتِ هر وعدهی گَمِجبینیازیِ هفتهیی بودکه گاه به ماهی میکشید و گاهدزدانه از مرزهای خاطره میگریخت،و ما راحضورِ ماکفایت بود؟Dominique tries to go home, ...ادامه مطلب
عجیب است این که زندگی چقدر همیشه در کمین است تا چیزهای تازه ای را برای رنجمان پیدا کند. شگفت آور است این که جایگشت احساسات آدمی چقدر ترکیبات متنوعی میتواند بیافریند و اینکه تعدد سیاهچاله های احساسی میل دارد به بی نهایت... این که میتوان گاهی خشم را همراه هزاران حس دیگر، با تنفر تجربه کرد و گاهی با عشق، و همین تفاوت در تنها یک وجه از احساس، در بوم نهاد؛ نقش و رنگی میزند به تمامی متفاوت... من در این مسیری که هنوز آنقدر نشناخته امش که بگویم لعنتی شده، با نور خورشیدی که هر از گاهی چشمانم را میسوزاند و با صدای باب سگر که برای هزارمین با توی گوشم میخواند آن د رود اگین، تنها به این فکر میکنم آی دیدنت اسک فور آل دیس. من گیجتر، بلاتکلیفتر و بی نشانتر از هر وقتی هستم که به خاطر دارم و اینبار واقعا، به معنای اخص کلمه: تنها.,بی زمانی,بی زمان,بی زمانی و بی مکانی ...ادامه مطلب