دختری بر باد

متن مرتبط با «نیست» در سایت دختری بر باد نوشته شده است

غصه ورم داشته... غصه ی من که عین تو نیست...

  • ببین ابرها را گغوناد...ولش کن آینه را...بیا کنارم دراز بکش، بگذار موهایت پخش گل های قالی شود، بگذار آفتاب بی رمق شهریوری چشمانت را بزند و نسیم دلگیر تهیگاهت را پر کند از نوازش خنکش. بیا ببین گغوناد ابرها را... ابر های شگفت آور را... بیا گغوناد، بیا سهمت را از آسمان محبوس در قاب پنجره بگیر، پیش از فصل سردی که پرده ها ر,داشته,نیست ...ادامه مطلب

  • ابلها مردا...!

  • فراموشی چگونه ساحتیست؟ آیا به راستی میتوان تصمیم گرفت بر فراموش کردن؟ از یاد بردن و دیگر هرگز به یاد نیاوردن؟ مگر همین تصمیم خود تناقض ندارد با ذات فراموشی؟  واقعیت این است که انسان فراموش نه، بلکه انکار میکند! انسان وجود اسباب رنج خود را آنچنان منکر میشود که به دروغ خود، خود ایمان میاورد... ایمان می اورد به بی اهمیت بودن گلی، انسانی، بوسه ای یا هم آغوشیِ رخوتناکی بین دو سیگار. ایمان می آورد به بیهودگی آن زمان از دست رفته... از کلمات و از نوشتن و فهمیده شدن دیگر چه مدد خواهم؟ ازهمه ی اینها را گفتن...؟بحثی نه، که فورانیست همه ی اینها، چرا که کلادیوس نه نام عمّ، که مفهومیست عام!  آخ که  عشق و شهوت و شجاعت نفرت و رفاقت همه در شالوده ی کلماتی مقدس اند و ما را گفته شد، اگر عقوبتی جان فرسای را تحمل کنیم، آن کلام مقدس را خواهیم آموخت...ولی ما، ما شیدایان این کلمات، عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم، آری، که کلام مقدسمان، باری از خاطر گریخت!,ابلها مردا عدوی تو نیستم,ابلها مردا,ابلها مردا عدوی تو ...ادامه مطلب

  • سر کوهی گر نیست، ته چاهی بدهید...

  • نمیشود نگذاشت انسان ها شعر بخوانند؟ نمیشود نگذاشت موسیقی های زیبا نواخته شود؟ نمیشود بگوییم هیچ کتابی چاپ نشود؟ نمیشود دنیا گاهی زیبا نباشد و نمیشود فهمیدن جرمی باشد سنگین؟ نمیشود هر کودکی به را که به نام انسانیت اشک ریخت را کشت؟ نمیشود همه ی گلهای سرخ دنیا را آتش زد؟ نمیشود؟ نمیشود بگوییم شبهای مهتابی نگاه به آسمان ممنوع است؟ نمیشود بگوییم انسان ها را فهمیدن مجازات اعدام دارد و نمیشود "نشانهای اخوتهای پنهانی" آنچنان وحشتی در دلمان بیفکنند که جای نزدیک شدن پا بگذاریم به فرار؟آخ که نمیشود...  ولی هر موجودی را دیدم که چشم بسته تا دست محرک موسیقی نوازشش کند، هر انسانی را دیدم که انار را گرفته به دست و دارد بویش میکند، هر زن یا مردی را دیدم که ایستاده رو به باد و چشمانش را به شهوت هم آغوشی سرد با او بسته، هر دو پایی دیدم که اشک دارد گوشه چشمانش به هنگام هجرت کلمه، هر کسی را دیدم که عشقبازی میکند با شب، سخت میکوبمش. آخ با چشمانی اشکبار مشت میچینم روی قلبش و میگویم خود را نزایید که زاده ی رنجید... میچرخم و موهایم را به چنگ خودم پریشان میکنم و فریاد میزنم که خلائق! نطفه عشقند ه,سر کوه بلندم گرفتار پلنگم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها