دختری بر باد

متن مرتبط با «بعضی ها خیلی معمولی هستند» در سایت دختری بر باد نوشته شده است

من بو جهانه سیغمازام...

  • دنیا کوچک میشود. تنگ و تنگ و تنگ تر، پاهایم را جمع میکنم توی شکمم، سرم را میگذارم روی زانو هایم و تا میتوانم خودم را فشار میدهم توی خودم... همه ی چیزهای کوچکی از خودم را که دنیا را اشغال میکرد را میاندازم دور؛ عکس های با لبخندم، آهنگهایی که دغدغه ندارند، رژ لب های پر رنگ بلندی موهایم و  هر یادآوری ا, ...ادامه مطلب

  • ...و من مخاطب تنهای باد های جهانم

  • "در روزگار دور، در آن زمان که جن ها در حمام چوگان بازی میکردند.." و چشمانم باز میشود. دیروز باز هری پاتر تماشا کردم و از صبح پی جواب این سوال بودم که چرا تکرار؟ چرا مرور هزار باره ی موجودیتی که تمامی فراز و نشیب هایش را بی کم و کاست از برم؟ که جمله ی بالا یادم افتاد. جمله ای که افسانه های ترکی با آن, ...ادامه مطلب

  • با دشنه ها تلخ بر گرده...

  • آفتاب صلات ظهر راست میزد توی چشمم. میدان شهر شلوغ بود و پر از آدم های ریز و درشت و رنگارنگ. یکی کاری داشت و سرش گرم بود. یکی دستهایش را کرده بود ته جیبش و به نظر میرسید از مصاحبت چندتا از رفقایش جا مانده تا برود بایستد توی صف نان. یکی هم لنگش را میچرخاند بغل جوب و از عقب و جلو زل میزد به دختران جوان, ...ادامه مطلب

  • من از سپیده های دروغین مشوشم...

  • امروز رنگ نداشت.امروز شبیه آن فیلمهای صامتی بود که سکوت و سیاهی، وحشت عجیبی به فضا میدهند در حالی که فیلم، نمایش مضحکیست از مردی که بارها روی شن کش میرود تا دسته اش به سرش بخورد., ...ادامه مطلب

  • ویرانه های باغ تخیل

  • امروز، روز اول دی ماه است و آنکه میخندد، خبر هولناک را نشنیده است. دیروز من فالی زدم(...عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند... لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف دروغ!/عشقبازان چنین مستحق هجرانند!) و اول سر نفهمیدمش. بعدا فهمانده شدم. ساعت ضربه ها مینوازد مینوازد مینوازد..., ...ادامه مطلب

  • ابلها مردا...!

  • فراموشی چگونه ساحتیست؟ آیا به راستی میتوان تصمیم گرفت بر فراموش کردن؟ از یاد بردن و دیگر هرگز به یاد نیاوردن؟ مگر همین تصمیم خود تناقض ندارد با ذات فراموشی؟  واقعیت این است که انسان فراموش نه، بلکه انکار میکند! انسان وجود اسباب رنج خود را آنچنان منکر میشود که به دروغ خود، خود ایمان میاورد... ایمان می اورد به بی اهمیت بودن گلی، انسانی، بوسه ای یا هم آغوشیِ رخوتناکی بین دو سیگار. ایمان می آورد به بیهودگی آن زمان از دست رفته... از کلمات و از نوشتن و فهمیده شدن دیگر چه مدد خواهم؟ ازهمه ی اینها را گفتن...؟بحثی نه، که فورانیست همه ی اینها، چرا که کلادیوس نه نام عمّ، که مفهومیست عام!  آخ که  عشق و شهوت و شجاعت نفرت و رفاقت همه در شالوده ی کلماتی مقدس اند و ما را گفته شد، اگر عقوبتی جان فرسای را تحمل کنیم، آن کلام مقدس را خواهیم آموخت...ولی ما، ما شیدایان این کلمات، عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم، آری، که کلام مقدسمان، باری از خاطر گریخت!,ابلها مردا عدوی تو نیستم,ابلها مردا,ابلها مردا عدوی تو ...ادامه مطلب

  • صبح خیلی خیلی خیلی گرم!

  • یک انارانه ای در حال گوش دادن به بیگ ترابل لی روث، در صبح گرم تابستانه و احساس عدم تطابق میران روشنی هوا با عقربه های ساعت و ترافیک عظیم که خیلی چیزها دارد بنویسد، بگوید و بگرید. Acılara tutunmak., ...ادامه مطلب

  • خیلی معمولی

  • + اما اون یه انار معمولی نیست! انار توئه!(باران میبارد و کتاب ها خیس میشوند. در دور دست صدای آوازم به گوش میرسد.تگرگی نیست.) ,عکسهای خیلی معمولی از آبادان,بعضی ها خیلی معمولی هستند ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها