دارم Captain fantastic میبینم و از دنیا عاصیم. نه به خاطر چیزایی که از دست دادم، چیزای بزرگ و مهم. چیزای واقعا مهم.
بلکه به خاطراین که به خاطر چیزی که بودیم، همیشه بد انگاشته شدیم. ابله و بی ارزش. بی سر و پاهایی که کتاب میخوندن و حرف میزدن ونمیفهمیدن هیچی نیستن. نمیفهمیدن باید بس کنن و نگن دوست ندارن کار و درس و دانشگاه رو چون آخرش قرار نیست به تعداد سطوری که خوندن بهشون پول بدن تا ماشین و ماکارونی و گلوریا بخرن. من هیچ چیز رو هم به خاطر نسپارم، خاطره ی تلخ تک تک شانه انداختن ها و چشم گردوندنهای شما رنجوران از پیچیدگی رو با خودم آزرزه خاطر به هرجا میکشم.
پ.ن: عنوان دزدی کوچکی بود از مونولوگ دسته جمعی(!!!) از فیلم پرویز کیمیاوی.
برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 28