گغوناد کلاف سرخ و خیسم را به زور از دستم گرفت و گذاشتش روی میز. لحاف را که میکشید به رویم، گفت:
-سرد است. از پرده ی آبی متنفرم.
و آمد دراز کشید کنارم. به اندام سرد کبودش، تاب داد و زانوهایش را به پشت زانو هایم، شکمش را به کمرم و سینه اش را به پشت سینه ام چسباند. انگشتان سرد لرزانش را به مال من پیچاند، سرش را آورد نزدیک گوشم و زمزمه کرد: من همیشه همینجا بوده ام. یادت باشد.
تنگتر در آغوشم کشید و در من حل شد. محو شد و من شد.
خوابم می آید.
دختری بر باد...برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 29