دلایل اینهایی که شهر سرد زمستانی را دوست دارند از چند حالت خارج نیست و همگی این حالات یک پشتیبان عاطفی قوی دارد.
یکی پول، یکی خانواده، یکی حتی علاقه ی وافر و عجیبی به یخ زدن سرانگشتانش.
سرما ولی برای من، یخ شیشه ی ماشین است در ظلمات 6 صبح به 4 سالگی ام. سرما پاهای خیس و انگشتان یخ زده است برایم. سرما دیر و دیر و دیرتر کردنها است و سرما، ترس از نبود سرپناه است برای من. سرما آن تاریکی وحشتناک دلگیریست سحرخیزتر از من در صبح ها و خواب آلوده تر از من در شبها. سرما آن پسرک لبو فروش و" لطیف" بی کفش بهرنگیست برایم. سرما بیل ساعدیست و اردبیل معروفی، سرما حس حسرت شنل گوگول است و سرما آن انار دلگیرانه ی یلداست در دلم، به سرخی پر رنگ دانه های فقر و حاشای سفیدی که "یلدا بودن" در دلشان میکارد...
دختری بر باد...برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 43