امروز باران زد.
رعد حتی.
سیل هم آمد و طوفان نیز هم.
ولی باز، باد، خالی پیچید توی موهایم. بی غباری از کلمه تا با مالش انگشتانم روی شیشه ی حضور بی حضورم، جملات بسازم. من پرم از خیلی چیزها. از سور بز و لولیتا و آن عکسی که از ابژه های قرمز روی میزم گرفته ام. ولی خالی از کلمه، که تجسد خودم بر تجسمی از ذاتم بود. من دلم تنگتر از ماهی سیاه کوچولوست. تنگ از برکه.
دختری بر باد...برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 26