آمدم خانه ی خالی مادربزرگم. پاهایش درد میکند و گربه ی ماده اش یه خاطر فاحشه گری های زیاده از حدش، توسط دایی ام "گم گشته". کاش میشد گم کردن را برد به شکل مفعول باب استفعال تا بهتر بگویم منظورم چیست. امروز و دیروز به اندازه یک خر وسایل خرید بارم شده و در مقابل تمایلم به برگشتن، از اهرم های فشار احساسی استفاده شده و من هم از صبح نشسته ام سر گوشی و مانگا خوانده ام و توی اینستاگرام عکس تولد و چیزهای بنفش لایک کرده ام و به این فکر کرده ام که پدر و مادرها توی آن گرمای سوزان تیر و مرداد، چه حالی داشته اند بپیچند تن هم که اینهمه تولید اردیبهشت داریم. گرمم هست و با همه سر دعوا دارم سر اینکه چقدر واقعا هوا گرم است. گرم است. تابستان است.
برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 20