غم دل گو که غریبانه بگریم...

ساخت وبلاگ

 دلم به حال خودم میسوزد، با تمامی خاطراتم.

دلم به حال مادرم میسوزد وقتی شادمانه میگوید پیامی آمده که ساعت رولکس برنده شده و کافیست آدرس خانه را بفرستد برایشان. خیلی هم میسوزد.

دلم به حال پدرم میسوزد که میرود برای لاتاری عکس با کت و شلوار میگیرد و مصرانه نتیجه اش را پیگیر میشود.

من دلم قدر دنیا میگیرد وقتی میبینم مادرم با پیامی امیدوار شده...دلم یک دنیا میگیرد وقتی فرمهای قرعه کشی پدرم را پر میکنم و میبینم همه ی شرایط "رد" شدن را دارد و امیدوارانه چشم دوخته به انگشتان لرزان من... اینها هیچکدام نمیفهمند من چرا متنفرم از این که برایشان چنین کارهایی بکنم... نمیفهمند دلم صد پارچه میشود از دیدن امیدشان به معجزی، که میدانم وجود ندارد... از امیدواری پر بلاهتی که این ابژه های کثیف در دل صافشان میکارد حالم به هم میخورد... و از همه بدتر، از این که خودم آن امید پر تباهی ام دلم میپیچد...

من، وجود من، آن ابژه ی کثیف پر از امید است. آن پیام شادمانه ی پر مکر برنده شدن. آن نوید دروغین آزادیِ هرگز نداشته... کاش هرگز نبودم.

دختری بر باد...
ما را در سایت دختری بر باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarbaad3 بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 1:05